مراسم ترحیم شهید غلامحسین حسن پور را در مسجد المهدی(کله ایها) اراک گرفتیم
کد خبر: ۱۰۵۲۸۹۷
تاریخ انتشار: ۰۵ تير ۱۴۰۱ - ۲۰:۲۶ 26 June 2022

به نام خدا

روزی روزگاری

خاطرات غلامعباس حسن پور

قسمت بیست وپنجم

بعد از آن که مراسم ترحیم شهید غلامحسین حسن پور را در مسجد المهدی(کله ایها) اراک گرفتیم .

اقوام روستایی نیز جداگانه برای ایشان در روستاهای عراقیه و کودزر مراسم یادبود گرفتند و خانواده ما را دعوت کردند .

عمویم حسن آقا که ساکن تهران است مجلس یادبود با شکوهی را در خیابان سراج تهران گرفت و اکثر اقوام و آشنایان و حتی مردم هم در آن مراسم شرکت کردند .

مراسم شب هفت شهید را در مسجد المهدی واقع در چهار راه ادبجوی اراک گرفته و سپس سر مزار شهید رفتیم .

سخنران مجلس هفتم شهید‌حسن پور حاج آقا محمد رحیم مقدسی پدر محترم شهید محمد باقر مقدسی بود .

چند روز کنار پدر و مادر ماندم . و پیگیر درمان جراحتی که در عملیات خیبر برایم حادث شده بود ، شدم  

چند روز بعد به منطقه جنگی جنوب و به مقر انرژی اتمی لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب علیه السلام باز گشتم .

یک ماه در آنجا بودم و سپس پایان ماموریت گرفتم .

به سپاه اراک رفته و در واحد عملیات و میدان ایست و بازرسی شهدای محراب واقع درجاده مشهد میقان فراهان بعنوان راننده مشغول شدم .

فرمانده میدان ایست و بازرسی شهدای محراب حاج غلامرضا صابری بود .

ایشان چندین سال بعد از پایان دفاع مقدس به رحمت خداوند پیوست "روحش شاد و قرین رحمت باد .

آقایان نصرالله راستگردانی که در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید و روحشان شاد حاج ماشاءالله آسترکی ، قاسم آبادی ، محمد سوسن آبادی ‌، سید محسن بطحایی،محمد باقر مومنی ، رضا رضایی ، ملکی ، فتح آبادی و چند بسیجی دیگر در آن میدان مشغول خدمت بودند . من تحت امر آقای صابری بودم و برادرانی که

در آنجا بودند به صورت نوبتی نگهبانی داده و خودروهای مشکوک را بازرسی می نمودند و گاهی می شد که خودرویی به علامت مامور ایست و بازرسی اعتنا نمی کرد .

من با دو نفر از همکاران آن خودرو را تعقیب نموده و به میدان ایست و بازرسی هدایت می کردیم .

یکی از شبها خودرویی به علامت مامور ایست و بازرسی توجه نکرد و با سرعت به راه خود ادامه داد به اتفاق دو تن از همکاران خود آن خودرو را تعقیب و در نزدیکی فرمهین فراهان به او رسیدیم و آن را متوقف نمودیم . متوجه شدم که راننده آن خودرو ، مشهدی غلامعباس عراقیه از دوستان پدرم و از اهالی روستای عراقیه فراهان است .

با دیدن ایشان شرمنده شدم یکی از همکارانم مشهدی غلامعباس را بازخواست نمود وگفت چرا به علامت مامور ایست و بازرسی توجه نکرده است و گفت ما مامور هستیم و معذور شما باید به اراک برگردید .

خودرو پیکان ایشان را به سپاه اراک هدایت کردیم در آنجا اتومبیل را بازرسی نموده و بعد از اطمینان از ایشان تعهد گرفته شد تا دیگر از دستور ماموران ایست بازرسی سرپیچی نکند سپس آزاد گردید .

بعدها مشهدی غلامعباس از من گلایه کرد .

به ایشان گفتم عمو غلام عباس از من ناراحت نباش من مأمورم و معذور و شما هم باید تابع قانون باشید .

مگر نمی دانید در این زمانه چقدر در کشور ترور صورت می گیرد؟

اگر ایست و بازرسی ها فعال نباشند امنیت جامعه مختل می شود و ایشان هم حرف مرا تصدیق نمود . چند ماهی که درآنجا بودم حاج ماشالله آسترکی به من و آقای نصرالله راستگردانی تاکید نمود که شما دو تا به سن ۲۱ سالگی رسیده‌اید و طبق سنت پیامبر اسلام صلوات الله علیه باید ازدواج کنید و   من باید از روستای خود برای شما دو دختر خوب و شایسته پیدا کرده و به شما معرفی کنم .

روزی ایشان دختر خوبی را از روستای خود شناسایی کرده بود ، آن دختر را به آقای راستگردانی پیشنهاد کرد و قرار شد که

آقای نصرالله راستکردانی ، من و چند نفر پاسدار به اتفاق آقای حاج ماشاء الله به منزل   پدر آن دختر در روستای آزاد مرزآباد اراک برویم.

این کار را کردیم نصرالله جوانی محجوب و خجالتی بود . صحبت هایی بین نصرالله ، پدر دختر و حاج ماشاء الله رد و بدل شد و البته آن ازدواج به سرانجام نرسید .

روز بعد دختری از اقوام خودش را به من پیشنهاد کرد و من به آقای آسترکی گفتم آن دختری را که برای من در نظر گرفته ای چند ساله است ؟

ایشان گفت آن دختر ۱۵ ساله و در خانواده ای خوب و مذهبی بزرگ شده است و به درد پاسدار می خورد .

من گفتم آقای استرکی دختری می خواهم که از ۱۷ سال نه یک روز کم و نه یک روز زیاد باشد !

یک روز زیاد باشد .

ایشان خندید و گفت ۱۷ سال نه یک روز زیاد و نه یک روز کم !

دو بار این جمله ی تکرار کرد

۱۷ سال نه یک روز کم و نه یک روز زیاد !

این جمله ورد زبان همکاران در میدان ایست و بازرسی شد .

حاج ماشاءالله هر موقع مرا می دید از دور صدا می زد حسن پور..... ۱۷ سال نه یک روز کم و نه یک روز زیاد !

آقای صابری هم هنگام ظهر به بنده می گفت حسن پور ۱۷ سال نه یک روز کم و نه یک روز زیاد موقع پخش ناهاره برو از بسیج مرکزب ناهار را بگیر و زود بیار .

خاطره ادامه دارد …

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار