در زمان تسلط مغولان (قاضی شارع) به داوری مشغول
دور قدرت همیشه میچرخید سجدهاش بوده بر مقام و پول!
داستانی از آن زمان دارم پند و عبرت در آن فراوان است
همچو آن (شیخ نما) و بیتقوا روبهی، حیله کارِ داستان است
که شغالی در آن زمان قدیم شکمش را ز لقمه خالی دید
فکر رفع گرسنگی افتاد روستایی در آن حوالی دید
نرم نرمک به ده شده نزدیک چنگ و دندان خود نموده تیز
چشمش افتاد به مرغ پیرزنی شد وجودش ز اشتها لبریز
مرغ را زد به نیش و با خود برد پیرزن در پی اَش به صد نفرین
پیرزن داد می زد و میگفت مرغ من بوده (ده من) و سنگین
این شنیده شغال و ناراحت مانده در حرف پیرزن حیران
(روبه) این دید و از شغال پرسید پسرعمه تو از چه ای نالان؟
گفت مرغی گرفتهام سبک است صحبت صاحبش شده سنگین
گفت روبه که داور مللم! داوری را کنون کنی تحسین
چون ترازوی راستگویانم بده تا وزن آن کنم معلوم
تا شغال مرغ را به (داور) داد شد ز دیدار بعد از آن محروم
برد روباه مرغ و این را گفت پیرزن را بگو که گل گفتی
بنویس به حساب من بیشتر کم بر این طعمهی تپل گفتی
ای پسرعمه حاصل عملت مزد داور شد و تو جیب من
اعتراضت به وزن مرغ مفت شده باعث شود نصیب من
اندران حوزهای که تقوا نیست داوران فکر جیب و نان هستند
مرغک بینوا به دام و قفس فیل و زرافه در امان هستند
کدخدای جهان شده (شیطان) که از آن منتقد شده سرکوب
نیست مشکل گشا سوار کار که سوار جهان شده آشوب
یارب آن (آفتاب عالمتاب) کی کند روشن این شب تیره؟
کی شود آن (عدالت موعود) بر فساد و ستمگران چیره؟
دل (نقاش) روشن و، بی شک می رسد آن یگانهی خلقت
میزند بر قلوب ما مسواک تیغش آید به گردن ذلت
انتهای پیام/*