کد خبر: ۱۱۵۳۸۵۵
تاریخ انتشار: ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۲ 11 February 2024

تابناک رضوی: زمانی که به محل استراحت م برگشتم دوستان حزب الله م را دیدم که لبخند زنان به استقبالم می آیند... دلیل خوشحالی و لبخندشان را جویا شدم، به من گفتند: فردی که تو را به نوعی بازداشت کرده بود، از نیروهای جنبش عمل بود!
هرچند فهمیدم اوحق نداشت این کار را با من بکند اما همین ماجرا به لطیفه ای تبدیل شد. هر موقع از آن محل عبور می کردیم بچه ها می گفتند محل بازداشت عقیل رحمانی به دست جنبش عمل اینجاست...
شهادت سه دختر دبستانی به همراه مادربزگشان در حوالی روستای مرزی بلیدا هم باعث شد تا هرطور شده خودمان را به منطقه برسانیم تا درمراسم خاک سپاری آنها حضور داشته باشیم.
پس از آنکه مردم و یا مسئولان پی به هویت ایرانی ما می برند، چند برابر احترام می کردند و با گرمی از ما استقبال می کردند. یک مورد آن هم مراسم خاک سپاری جانسوز سه دختر بیگناه و مادربزرگ انها بود. فضای بسیار غم انگیزی بود. مادر سه دختر شهیده در بیمارستان بود و حتی خبر نداشت جگر گوشه هایش و مادرش به شهادت رسیده اند. پدر هم زمان حادثه در لبنان نبود و خودش را هرطور که بود به روستا رسانده بود و او تک به تک عزیزانش را در قبر گذاشت و احساس می شد اگر او را ازجنازه شهدا دور نکنند جان خواهد داد. پس از اتمام مراسم خاکسپاری به محل هدف قرار دادن خودرو در چند کیلومتری روستای بلیدا رفتیم.
انچه مشخص بود خودرو پس ازشلیک پهپاد رژیم کودک کش ازجاده منحرف به عمق حدود پنج متری حاشیه جاده سقوط کرده است.
ترکش های ریز جای ازبدنه خودرو نبود که به چشم نخورد! کتاب های آتش گرفته،کفش های کودکان شهید شده همه و همه حکایت از واقعه ای تلخ غیرقابل وصف داشت.
نیروی حزب الله که همراه ما بود از ما خواست هرچه سریعتر منطقه را ترک کنیم چرا که امکان دارد خبرنگاران هم هدف قرار بگیرند چرا که رژم اشغالگربه هر اقدامی دست می زد تا جهان پی نبرد سطح جنایت های صورت گرفته تا کجاست! هرچند درگیری و تبادل آتش روی سر ما ادامه داشت به سمت شهر خیام حرکت کردیم.
ناگفته نماند هر روز نیرو های حزب الله لبنان که مطلع شده بودند پرچم بارگاه ملکوتی امام هشتم ع همراه من است برای تبرک و عرض ارادت به سلطان خراسان به محل حضور ما مراجعه می کردند و درنهایت پرچم هم تحویل مردان مقاومت شد تا همیشه به یادگار آنجا برافراشته باشد.
در مدت حضورم در منطقه و در کنار نیروهای مقاومت جای خالی رسانه های ایرانی بیش از پیش در منطقه دیده می شد،وقتی می دیدم بی بی سی فارسی از آن سوی دنیا خبرنگار می فرستد!مسلما آنها دلسوز این جبهه و آرمانهای آن نیستند و درنهایت پازل تخریب را در پی خواهند گرفت.

تردد ما که در منطقه تماما با هماهنگی نیروهای حزب الله لبنان صورت می گرفت، وقتی با ممانعت آنها برای اسکان ما در یک واحد مسکونی مواجه شدیم ماجرا کمی به نظرمان سخت آمد و آنها می گفتند این مکان امن نیست.
دلیلش را هم آن زمان درک کردیم که چند صد متر از محل دور نشده بودیم که رژیم کودک کش همان حوالی را با یک موشک هدف قرار داد.
در قسمت های از نوار مرزی میان شهر خیام و فلسطین اشغالی از دیوار های بتنی خبری نیست و همین امر با عث شده بود که نیروهای حزب الله هشدار های تردد ویژه ای به ما بدهند تا مراقب باشیم. مفهوم هم این بود که ربوده شدن یک ایرانی و انتقال او به آن سوی مرز ها می تواند سرنوشت جنگ را تغییر دهد!
دیوار های بتنی درمکان های واقع شد بود که زندگی شهرک نشینان اسرائیلی به آنجا نزدیک بود. اما آنطورکه زندگی عادی این سوی مرز 75 کیلومتری مشترک لبنان با فلسطین اشغالی جریان داشت، آنطرف و در شهرک های صهیونیست نشین خبری از تردد و زندگی عادی نبود و تمامی مناطق تخلیه شده بود. این ماجرا زمانی برای من ملموس تر شد که قرار می شود برای تهیه یک گزارش به حوالی روستای کفر کلا برویم.
پس از هماهنگی با حزب الله در تاریکی شب به کنار دیوار های بتنی می رویم که قبلا هم اشاره کردم خاک لبنان را از فلسطین اشغالی جدا کرده بود. درمحلی قرارمی گیریم که از نظر امنیتی هم مورد تایید قرار گرفته بود.جای برای تهیه گزارش و تصویر برداری انتخاب شده بود که نزدیک ترین محل به شهرک متولا در خاک فلسطین اشغالی بود. مسیر های تردد به راحتی قابل مشاهده بود حدود 45 دقیقه ای که ما در منطقه حضور داشتیم هیچ ترددی دیده نشد. نه خبری از شهرک نشینان بود نه نظامیان!
البته نظامیان رژیم کودک کش از ترس حملات دقیق حزب الله مسلما امکان تردد عادی در منطقه نداشتند. جنگ در منطقه شبیه به جنگ اشباح بود چرا که نه نیروهای حزب الله با اسلحه و ادوات در خط مقدم دیده می شدند و نه اسرائیل؛ فقط با آغاز درگیری ها صدای موشک و خمپاره به گوش می رسید و پس از ان موج انفجار هم در مناطقی قابل لمس بود.
رژیم کودک کش به این خیال که نیروهای مقاومت و حزب الله در میان درختان زیتون پنهان شده و از آنجا به آنها حمله می کنند ،گاه و بیگاه مزارع را با بمب های فسفری و آتش زا هدف قرار می داد تا پوشش گیاهی را از بین ببرد.
حدود سه هفته در منطقه جنگی و نقطه صفر مرزی تلخی ها و شیرینی های فراوانی داشت، هر شب خواندن شهادتین و چشم بستن برای استراحتی که شاید دوامی نمی آورد برایم عادی شد بود،حتی فرزند صاحب خانه که پدرش از رزمنده های قدیمی مقاومت بود بارها بیان می کرد که موشک بعدی که از سوی رژیم کودکش شلیک شود، خانه را روی سر ما خراب خواهد کرد و شهید خواهیم شد.اما اینجا ترس معنی نداشت و معنای مقاومت را از انها آموختم.
پدر او گاه و بیگاه یک مرتبه ناپدید می شد، شاید برای مبارزه به خط مقدم می رفت و ساعت ها بعد بر می گشت.
در این میان یک روز قرار شد برای تهیه گزارشی میدانی به مرکز شهر خیام بروم، بازهم مسیر تردد،رفت و برگشت با حزب الله لبنان هماهنگ شد و من به یکی از میدان های مرکز شهر رفتم.برخی خانواده ها از شهر به یک روستا عقب تر رفته بودند، اما خیلی ها هم درخیام مانده بودند.میوه فروشی ها،پیتزا فروشی و ... همچنان دایربود و مردم هم بدون توجه به آنچه درحال رخ دادن در ارتفاعات است، زندگی عادی خود را در پیش گرفته بودند.
در این میان عبور یک موتورسوار از کنارم که همراه بود باکمی مکس از سوی سرنشین موتورسیکلت کمی برایم شک برانگیر بود، بی توجه به ماجرا به مسیرم ادامه دادم، جلیقه خبرنگاری که به تن داشتم دیگر جای سوال برای نیروهای حزب الله باقی نمی گذاشت که بخواهند برای بررسی هویت من وارد عمل شوند. در همین تفکرات بودم که همان فرد بادست به من اشاره کرد تا به سمتش بروم. او من را سوال پیچ کرد که از کجا تصویر می گیری و ... به او فهماندم بامسئولان حزب الله در خیام هماهنگ شده و او برای استعلام با حزب الله تماس بگیرد، اما برایم جالب بود او فقط می گفت باید مسئولش بیاید!
مسئول او دیگر کیست؟ تا انجایی که من می دانستم تمامی موضوعات امنیتی باید با حزب الله هماهنگ شود،خلاصه آخر سر من با رابط نیروهای حزب الله در منطقه تماس گرفتم و از او خواستم با این فرد که خود را ابوعلی معرفی می کرد حرف بزند تا شاید دست از سرم بردارد. در نهایت احساس کردم کمی صدا از آن سوی تلفن بالا رفت و ابو علی اجازه داد تا من بروم.
درادامه به سراغ یک پیتزا فروشی رفتم، پیرمرد خوش سیمایی آنجا با همسر و فرزنداش حضور داشت. با آنها هم صحبت شدم و مقاومت و ایستادگی و پای کار حزب الله بودن دلیل ماندن آنها در منطقه بود. این پیرمرد که بعد ها فهمیدم یکی از نیروهای قدیمی حزب الله است، حالا که سنش بالا رفته بیشتر کارهای ستادی انجام می دهد.

طوفان الاقصی به روایت سفیر ولایت خورشید

همزمان با شعله ور شدن آتش جنگ در سرزمین های اشغالی که با هشتک طوفان الاقصی سر زبانها افتاد و هر لحظه خبرهای تازه ای از ابعاد حملات ناجوانمردانه رژم کودک کش در فضای مجازی و حتی رسانه های دیداری و شنیداری دست به دست می شد،تمام ذهنم درگیر این ماجرا شد که رسانه فارسی زبان و خبرنگار ایرانی کجای کاراست و ما چه وظیفه ای برای بیان و انتشار واقعه دردناک در حال گسترش در منطقه داریم.
یکی دو هفته ای آنقدر درگیری ذهنی پیدا کرده بودم که هیچ مسیری جز رساندن خودم به خط مقدم درگیری ها برایم وجود نداشت،تنها راه حل ماجرا که می توانستم وجدانم را آرام کنم همین راه بود؛پس دست به کار شدم آنهم در مسیری که هیچ چهارچوب شناخته شده ای برای خبرنگاران ایران تعریف نشده بود.
شاید عدم وجود مسیر تعریف شده برای حضور خبرنگاران در عرضه بحران های منطقه ای یکی از خطراتی بود که می توانست جان خبرنگار و حتی تیم همراه را تهدید کند؛ مسیری که نامش با افتخار شهادت بود.
هزینه های سنگین حضور چند ده روزه خبرنگار در این دست مناطق که مسلما خیلی از این هزینه ها تعریف نشده و جریان منطقه برای یک نفر رقم می زند می تواند یک دلیل کم اقبالی حضور خبرنگاران در این دست مناطق باشد. اما و اگر های دیگر هم می تواند چاشنی بی میلی ورود خبرنگاران و رسانه های به این حوزه شود که باید روی آنها ساعت ها بحث و گفتگو کرد.
از سوی دیگر تنها منطقه ای که در دسترس خبرنگاران بود و هنوزمسدود نشده بود جنوب لبنان و شمال سرزمین های اشغالی بود،محلی که تا آن موقع(اوایل شروع عملیات طوفان الاقصی) درگیری در آنجا بالا نگرفته بود و به صورت محدود حزب الله لبنان و رژیم صهیونیستی مواضع یکدیگر را مورد هدف توپخانه ای و خمپاره ای قرار می دادند.
پس اینگونه شد که تصمیم برای حضور در این منطقه گرفتم. تمامی دوستانی که در لبنان با من ارتباط داشتند را پای کار آوردم و اطلاعات اولیه ای از اوضاع و نیازمندی های خبری کسب کردم و سرانجام با یک پرواز مستقیم تهران-بیروت، وارد خاک لبنان شدم.
از همه این ها اگر چشم پوشی کنیم وقتی به بیروت رسیدم،پس از عبور از هفت خان دریافت مجوزهای که هرکدام آنها دنیای از درد سر و سختی داشت، قرار شد خودم را به شهر خیام در جنوب لبنان برسانم.
تحقیقات من نشان می داد به صورت رسمی سه یا چهار خبرنگار ایرانی بیشتر در منطقه حضور نداشتند و به نوعی حضور درمنطقه کار هرکسی نبود. این ترس در دل من هم موج می زد که اگر نتوانم به جنوب لبنان برسم،ارتش،حزب الله و ... مانع شوند چه می شود!تمامی برنامه خبری و تلاش شبانه روزی ام نابود خواهد شد.
قبل از آمدن تصمیم گرفته بودم پرچم حرم امام هشتم (ع) را هم به جبهه جنوب ببرم تا مردان مقاومت از پیوند قلبی ملت ایران با خودشان بیشتر از هر موقعی با خبر شوند. پس وجود این تبرکی در کوله یک خبرنگار کارش را چند برابر سخت تر می کرد.
اما موضوع دیگری که همان ابتد برای من که اولین تجربه خبرنگاری در حوزه بحران و مقاومت را کسب می کردم جلب توجه می کرد،اهمیت و ارزش حضور یک خبرنگار ایرانی در منطقه بود، این اهمیت را از برخورد مسئولان حزب الله و ارتش لبنان می توانستم به راحتی درک و لمس کنم.
به ویژه حزب الله لبنان اصلا دوست نداشت برای خبرنگار ایرانی مشکلی ایجاد شود،یا بهتر بگویم باید تمامی اقدامات خبرنگار های ایرانی و تردد های انها مورد تایید حزب الله می بود تا آنها خیالشان از همه بابت راحت باشد.
از سوی دیگر وقوع یک حادثه تلخ برای گروه ایرانی که قبل ازحضور ما و درگذشته در مرز لبنان و فلسطین اشغالی رخ داده بود، سخت گیری ها را برای ما چند برابر کرده بود.
حتی مسئولان سفارت ایران که متوجه حضور من در لبنان شده بودند سعی میکردند محل های استراحتم را بدانند تا در صورت بروز هر مشکلی سریعترین اقدام حمایتی را رقم بزنند، اقداماتی که روزهای اول کمی ناراحت کنند بود، اما در ادامه به لزوم آن پی بردم.
هزینه های دلاری و تورمی که خود مردم لبنان هم از آن رنج می برند باعث شده بود تا بیشتر به فکر ذخیره مادی باشم تا بیشتر درمنطقه دوام بیاورم.
سرانجام صبح یکی ازاین روزها بیروت را به سمت شهر خیام ترک کردم وبعداز حدود سه ساعت و عبور ازشهر های نظیر صیدا و نبطیه و... حوالی ظهر با گذشتن از سیطره ورودی شهر خیام و تایید هویتم، وارد منطقه ای صفر مرزی شدیم.
همزمان با ورود ما (من و یک تیم مستد ساز ایرانی)تبادل آتش به اوج خودش رسیده بود. کار رسمی خبرنگاری در بحران از همان لحظات اولیه آغاز شد. صدای انفجار های مهیب و عبور موشک از روی سرما و برخورد با یک منزل مسکونی پازل این تراژدی را تکمیل کرد.

عقیل رحمانی/خبرنگار

 

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار