تازه دامادی که در عملیات کربلای 5 حنابندان گرفت

کد خبر: ۹۶۰۱۸۹
تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۴ 29 April 2021

به گزارش «تابناک البرز» «داوود نمکی» در سال ۱۳۴۲ در اشتهارد چشم به جهان گشود و 19 دی ماه ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید.

 شهید «داوود نمکی» در سال ۱۳۴۲ در اشتهارد چشم به جهان گشود و 19 دی سال ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید و مزار وی در گلزار شهدای اشتهارد واقع‌ شده است.

مروری بر زندگی شهید داوود نمکی

داوود نمکی در روزهای پرشور انقلاب جوانی شجاع و زبانزد بود. مردم می‎گفتند: از روی پشت‌بام‌ها به سمت مزدوران نظامی شاه سنگ پرتاب می‌کرد و آن‌ها کلافه و عصبانی به این‌سو و آن‌سو می‌دویدند. با شروع جنگ اشتیاق داوود در اطاعت از امام و حراست از انقلاب آرمانی‌اش موجب شد دلش به ندای هل من ناصر حسین علیه‌السلام لبیک بگوید.

پدر شهید نمکی می‌گوید: پسرم در نوجوانی خیلی به من کمک می‌کرد. او دوران سربازی‌اش را در جبهه گذرانده و پس از پایان سربازی دختری را برای ازدواج برگزید. او را برایش عقد کردیم اما تقدیرش چنین بود که عشق خود را به راه سیدالشهدا (ع) گره بزند و به جبهه بشتابد.

وی ادامه می‌دهد: پسرم بعد از سربازی سه ماه به جبهه رفت. اول برادرانش را راهی جبهه کرد و بعد خودش به آنجا رهسپار شد. به او گفتم: اقلاً تو بمان و کم‌کم باش من دست‌تنها هستم اما او قرار ماندن نداشت. بی‌درنگ رفت و در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

پدر شهید بیان می‌کند: یک‌بار نیمه‌های شب بود که دیدم در خانه به صدا درآمد، برخاستم و در را باز کردم. داوود بود. سلام کرد و پا به حیاط خانه گذاشت. خوب نگاهش کردم؛ سرتاپایش خاکی و به‌هم‌ریخته بود. گفتم: چی شده پسرم؟! چرا سر و وضعت این شکلی است؟ پاسخ داد: ۴۰ روز است که آبی برای شست‌وشو نداشته‌ایم.

وی می‌افزاید: پسرم در روزهای انقلاب کارگر بود. او در کنار کار فعالیت‌های زیادی داشت و در تظاهرات شرکت می‌کرد. خیلی هم نترس و شجاع بود. دائم به پشت‌بام‌ها می‌رفت و ارتشی‌های مزدور را با سنگ نشانه می‌گرفت. وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند، زیاد ناراحت نشدم. با خودم گفتم: این دستور خدا و امام است و او باید برای حفظ کشورمان به جبهه می‌رفت و با دشمنان می‌جنگید.

مادر شهید نمکی می‌گوید: پسرم در بچگی آرام و قرار نداشت. کودکی شلوغ و زبر و زرنگ بود. وقتی سرباز بود، یک‌بار در جبهه ترکش خورد و از قسمت ران پا مجروح شد اما دست از جنگ و جبهه برنداشت. وقتی همسری را برای خودش انتخاب کرد، فورا آماده رفتن به جبهه شد. گفتم: صبر کن تا عقدتان را بخوانیم اما زیر بار نرفت و به جبهه رفت. بعد از مدتی هم برگشت و ما آن دو را به عقد هم درآوردیم. بعد از آن باز به جبهه رفت و دیگر برنگشت.

وی مطرح می‌کند: وقتی خبر شهادتش را برای ما آوردند سه برادر دیگرش به همراه دامادم در جبهه بودند. من در خانه نبودم که از طرف بسیج آمده بودند دم در خانه و از همسرم شناسنامه‌اش را خواسته بودند. گفته بودند پسرتان داوود مجروح شده، پدرش هم بی‌خبر از همه‌جا شناسنامه پسرمان را به آن‌ها داده بود.

مادر شهید می‌افزاید: بعد از آن عمویش پیش همسرم آمده بود و گفته بود: مجروح شدن که شناسنامه نمی‌خواهد. آنجا بود که پدر داوود متوجه شهادت پسرم شد. ما اصلاً باور نمی‌کردیم داوود مجروح یا شهید شود. خیلی شجاع و زرنگ بود. دوستانش می‌گویند: او بعد از انهدام تانک عراقی تیر دشمن قرار می‌گیرد و شهید می‌شود.

وی عنوان می‌کند: داوود بعد از شهادت یک‌شب به خوابم آمد. دیدم که یک سینی پر از نقل‌ونبات بر سر دارد. از او پرسیدم: این‌ها برای چیست؟ خندان جواب داد: مادر مراسم عروسی من است. وقتی پیکرش را آوردند دست‎هایش را حنا زده بود. داوود من در سن ۲۳ سالگی به دیدار خدا رفت.

حاج شادالله صدری، هم‌رزم شهید نمکی نیز می‌گوید: وقتی خبر دادند داوود شهید شده خیلی ناراحت شدم چون خاطرات بسیاری داشتم و صدای دوست‌داشتنی‌اش هنوز هم گوشم را نوازش می‌داد. من و بچه‌های همشهری‌مان خیلی گریه کردیم. داوود تازه نامزد کرده بود و بعد هم یک‌راست آمده بود جبهه. شب عملیات که دست‌هایش را حنا زده بود به برادرش محمد که همراه ما بود گفت: برو به نامزدم بگو که من در اینجا برای خودم عروسی گرفتم.

اشتراک گذاری
نظر شما
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
وبگردی
آخرین اخبار