یک روانشناس درباره تاثیرات دوره پاندمی کرونا بر اختلالات روانی در میان برخی افراد اظهار داشت: اولین آثار به صورت روانی این است که فرد از مراقبت از خود غافل میشود و گاهی به خود رنجدهی و بیزاری از خود میانجامد و او از تکالیف اولیه فردی غافل و انگیزه درونیاش کاهش یافته و تلاشهای او کمرنگ میشود. او که غریقی است که آخرین دست و پای خود را میزند، اما امیدی به نجات ندارد.
دومین اثر اختلالات روانی این است که فرد نسبت به جامعه بیاعتنا میشود و کمک و همیاری در جامعه کم میشود و هر کسی ساز خویش را میزند و در همین نقطه انواع بزهکاریها افزایش و همدلی و نوعدوستی کاهش مییابد.
تاکید بر خوددرمانی
دکتر محمدعلی راستی، روانشناس گفت: در حقیقت انسان سالم هم مراقبت خویش است و هم جامعه. در یک جامعه سالم گذشت و بخشش، قدردانی و لبخند به وفور پیدا میشود و سلامت روانی فرد منتج به سلامت روانی جامعه میشود و به همین منوال شما میتوانید نتیجهگیری کنید که در یک جامعه ناسالم کمرنگی گذشت و بخشیدن و تشکر و تبسم را. برای تقویت روانی بهتر است هر شخصی بداند که تنها است و باید خودش به خودش کمک کند. از نظر روانکاوی انسان همیشه تنها است و دیگرانی که هستند تنهایی خودشان را با هم تقسیم میکنند. پس هر کسی باید در تقویت خود یا ایگوی درونی خودش بکوشد تا از غافله دور نماند. مثل اینکه اگر عضلات پای شما قوی نباشد، نمیتوانید مسیر طولانی را بپیمایید. شاید این احساس تنهایی به فرد کمک کند که خودشان باید زمینشان را شخم بزنند و منتظر کمک دیگران نباشند و پرورش همین احساس باعث تقویت خود درونی فرد میگردد و سطح توقعش را از دولت و جامعه میکاهد. شاید این پرسش به وجود آید که نقش ارگانهای دولتی در این اپیدمی چیست؟ اولین پاسخ تهیه فوری واکسنهای تأیید شدهی سازمان بهداشت جهانی، کمکهای مالی به اقشار آسیبدیده و سرویسهای بهداشت روانی رایگان به آنها است، ولی ما فرض را بر این میگذاریم که این موارد وجود ندارد. طبیعتاً پیشگیری اولین راه حل است و اینکه تو احساس کنی باید روی پای خودت بایستی و از خودت مراقبت کنی. این خودمراقبتی چه از نظر روانی و چه از نظر جسمانی به تقویت زیستبوم حیاتی تو میانجامد.
اختلالات روانی در میان افراد مبتلا به کرونای شدید
دکتر راستی درباره بروز اختلالات روانی در میان افراد مبتلا به کرونای شدید گفت: طبیعتاً این ویروس به سراغ افرادی میرود که بیماریهای زمینهای دارند. بیماریها زمینهای هم از لحاظ فیزیکی و جسمانی هست مثل خیلی از بیماریهای دیگر که آن زمینهها فراهم هست و شخص مبتلا میشود یا حتی زمینهی ژنتیکی ضعیفی که فرد دارد و هم اینکه از لحاظ روانی ممکن است فرد اصلاً آدم ضعیفی باشد. طبیعتاً مثلاً یک تحقیقی که خودم سالیان پیش انجام داده بودم که با بیمارانهای سرطانی کار میکردم، فیالواقع میدیدم که البته نه صد درصد، ولی افرادی که روحیه خیلی بالاتری دارند، میتوانند به این بیماری غلبه کنند و اصلاً راههای درمان را به درستی پیش بگیرند و کاملاً از آن پروتکلهای درمانی که پزشک یا روانپزشک در اختیار آنها میگذارد کاملاً رعایت میکنند، ولی افراد دیگر نه. کسانی که مثلاً از قبل بیماریهای زمینهای داشتهاند مثل مثلاً افسردگی و ناامیدی، آنها حتی درمان را تا آخر ادامه نمیدانند و میگفتند فایده ندارد یا ما مقهور سرنوشت هستیم.
ما باید هر فردی را در موقعیت خودش بررسی کنیم
وی تصریح کرد: بنابراین خود آن ساختار روانی و جسمانی فرد میتواند خیلی کمک کند که شخص از این بیماری کرونا بیرون بیاید و اینکه مثلاً مثل بعضیها که، چون ما سؤال میکردیم ممکن است این باشد پیش چرا خیلی از ورزشکارها و قهرمانهایی که این بیماری را گرفتهاند مثلاً رفتهاند. آنها هم اسیر این موضوع بودهاند که ما آدمهای قویای هستیم. درست یک اختلالی هست که من دیدم میگویند کوهنوردها خیلی فکر میکنند که آدمهای قویای هستند و اتفاقاً آنها بیشتر دچار بیماریهای قلبی و ناراحتیهای دیگر میشوند. چون طرف فکر میکند که من یک قله را میتوانم فتح کنم بنابراین من از آدمهای دیگر قویتر هستم، ولی این دلیلی نیست که شما این اعتماد به نفس کاذب را داشته باشید. همه آدمها باید از یک سری مسائل بهداشت روانی و جسمی برخوردار باشند که من گفتم اگر مثلاً شما حتی تغذیه خودت را رعایت نکنی، ممکن است دچار خیلی از بیماریها شوید. طبیعتاً هر روز آدم کلهپاچه بخورد، احتمال سکتهاش خیلی بالاتر میرود؛ بنابراین این مورد به این شکل هست که ما باید هر فردی را در آن موقعیت خودش بررسی کنیم، ببینیم که این چه زمینهای از قبل داشته و طبیعتاً گفتم که اگر طرف آن اعتماد به نفس را داشته باشد که میتواند به این بیماری غلبه بکند و جسمش هم یاری بدهد، خیلی وقتها هست که به تنهایی این میسر نیست. یعنی اینکه صرفاً شما فکر کنید که آدم قویای هستید فایده ندارد. خود من به شخصه در بیماریها همیشه اول یک تستی که میگیرم، حالا این تست میتواند در زمینه فیزیکی هم باشد، پزشکی هم باشد. تست روانی شما میبینید که ساختار روانی فرد مثلاً در چه حالتی هست. مثلاً آیا بیماریهای مختلف را دارویی هست. بعد بر مبنای این بیماریها و اختلالاتی که وجود دارد شما درمان را شروع میکنید. این مثلاً شیوهی خود من هست. اول تستی میگیرم که ببینم این ساختار روانی فرد چگونه است. در ساختار فیزیکی و جسمانی هم باید این شخص آزمونهای لازم را بدهد. به یک عنوان گفته میشود که در حقیقت این بیماری مثل خیلی از اختلالاتی که مثلاً در نسلها وجود دارد، آن موجودات ضعیف را نابود میکند و آن نسلی که باقی میماند موجودات قویتری هستند. این هم یک تئوری است. مثل گلهای که مثلاً از چند تا زایشی که میشود مثلاً ۵۰ تا از بین میروند، ۵۰ تا میماند. آنها نسل متکاملتری میشوند و قویتر میشوند. یعنی چیزی هست که در طبیعت هست و شما نمیتوانید مانع آن بشوید. حالا ضعیفها میمیرند و قویترها میمانند.
این روانشناس درباره اینکه ترس از کرونا هنوز در خیلی از افراد وجود دارد و برای اینکه آدمها بتوانند یک همزیستی با این وضعیت داشته باشند چه باید بکنند؟ گفت: واکسنها تنها میتوانند مرگ و میر را کاهش بدهند نه ابتلا را. پس واکسنها مرگ و میر را کاهش میدهند و این آمار خود سازمان بهداشت جهانی است که نشان داده است که واکسنها و اینکه هر چقدر زودتر زده شوند، میتوانند میزان مرگ و میر را کاهش دهند، این ثابت شده است؛ بنابراین این از نظر واکسنهاست که باید حتماً مثلاً همه واکسن بزنند و واکسنهای خوب هم بزنند نه مثلاً واکسنهایی که الآن ثابت شده مثلاً ضعیفتر هستند و نمیتوانند آن کارایی لازم را داشته باشند. در این مسئله باید همه به طور مساوی مثلاً حق داشته باشند که بهترین واکسنها را بزنند. قسمت دوم این هست که باز طبق آن اطلاعاتی که وجود دارد اینکه مثل بیماری آنفولانزا که در ۱۹۱۷ آمد و خیلیها را کشت، ولی الآن هم هنوز وجود دارد، ما میپذیریم که این ویروس یا ویروسهای جهشیافته دیگری هم در آینده خواهند آمد، ولی ما چطور خودمان را با این ویروسها سازگار کنیم؟ الآن هم ما میتوانیم مثلاً واکسن آنفولانزا را بزنیم. خیلیها میزنند و پیشگیری میکنند، ولی خود همین شاید پنجاه میلیون آدم را در همین قرن بیستم کشته است. در نتیجه اینها هم ده سال، بیست سال، سی سال آینده، شما این ویروس کرونا را خواهید داشت به شکلهای مختلف، اما دیگر واکسنهای مختلفی به وجود خواهد آمد که میتواند جلوی این مرگ را بگیرد، اما مثلاً ابتلا را نه. جلوی ابتلا را نخواهد گرفت. مثل آنفولانزا که هر کسی مثلاً یک ابتلایی هست میگویند افسردگی مثل آنفولانزا هست. چرا؟ برای اینکه هر کسی در طول زندگی خود ممکن است یک دورهای افسرده شود. حالا یک کسی یک شکست عشقی داشته است، شکست در کنکور داشته است، شکست شغلی داشته است، از دست دادن شغل داشته و از دست دادن همسر یا مثلاً مرگ همسر. خیلی مواردی هست که هر کسی میتواند یکبار افسردگی را تجربه کند.
آنفولانزای بیماریهای روانی، افسردگی است
بایستی جامعه از لحاظ روانی به سمت بالایی برده شود
اینکه صرفاً یک جامعهای داشته باشید که همه جور رفاه برای آن فراهم باشد، این مانع از بیماریهای روانی نمیشود
ما باید تقویت خود روانی بکنیم
وی افزود: بنابراین اصطلاحاً میگویند آنفولانزای بیماریهای روانی افسردگی است. حالا این ویروس هم حتماً باقی خواهد ماند، از بین نخواهد رفت. مثل آنفولانزا و دیگران، ولی به خاطر اینکه علم پیشرفت میکند، خود تجهیز علم و تلاش علمی برای اینکه غلبه بکنند به این بیماریها و همین بیماریهایی که نسل بشر را تهدید میکند. حالا از لحاظ روانی هم به همین شکل است. یعنی هر چقدر شما تقویت خود روانی بکنید، اینجاست که ارزش کادرها و کادرهای بهداشت روانی بیشتر خواهد شد. مثلاً من یکبار یک تحقیقی کرده بودهایم اینکه چرا سوئد با اینکه از لحاظ اجتماعی خیلی حمایتهای اجتماعی خوبی دارد، اما چرا میزان خودکشی آنجا بالاست. ولی مثلاً در یک جامعهای که از نظر اجتماعی ضعیف است و هیچ ساپورت اجتماعی هم وجود ندارد، آنجا میزان مرگ و میر پایین است. اینها جنبههای دیگر زیستمحیطی را شامل میشود که الآن وارد بحث خودمان نباید بکنیم که بحث را اصلاً به یک جای انحرافی میبرد؛ بنابراین صرف اینکه فقط هم حمایتهای اجتماعی باشد مهم نیست. یعنی شما بایستی جامعه را از لحاظ روانی به سمت بالایی ببرید. البته جامعه ما در این عصر اخیر، حالا اصلاً نگوییم چهل پنجاه سال، در این عصر اخیر با وجود اینکه فشارهای زیادی به جامعه وارد شده است، ولی یک مقدار زیادی میتوانیم بگوییم که فولاد آبدیده شدند. مردم با هر فشاری که میآید میتوانند خودشان را جمع کنند و بعد از این مرحله گذر کنند. یعنی اینکه صرفاً یک جامعهای داشته باشید که همه جور رفاه برای آن فراهم باشد، این مانع از بیماریهای روانی نمیشود. بیشتر ما باید همان بحثی که من از اول کردم تقویت خود روانی بکنیم.
دکتر راستی ادامه داد: این برمیگردد به آموزشهای دوره کودکی و روانی. کما اینکه الآن مثلاً بسیاری از خانوادهها به خاطر بچههایشان به روانشناسان مراجعه میکنند و میگویند ما میخواهیم مثلاً رفتارمان طوری باشد که بچهها قوی باشند، از ما که گذشت و میخواهیم بچهها را قوی و محکم بار بیاوریم و برمیگردد به اینکه شما باید همیشه آموزشهایتان به دوره پیشدبستانی و دبستانی برای بچهها متمرکز باشد. یعنی حتی شما میتوانید مثلاً آموزشهای مثل تمیز بودن در جامعه یا مثل رعایت اخلاقیات در جامعه را در دوره کودکی به بچه یاد بدهید. یا مثلاً قدردانی را یا مثلاً اینکه همیشه شکرگزار باشند در دوره کودکی میتوانید به بچه یاد بدهید. پس آن برمیگردد به آموزشهای دوره کودکی و نوجوانی که آن باعث میشود که خود روانی و آن گوی درونی فرد قوی شود و برعکس خیلی از اختلالاتی که وجود دارد به این خاطر است که دوره کودکی و نوجوانی بدی اینها داشتند و حالا در بزرگسالی اصلاً نمیتوانند آنقدر اعتماد به نفس و عزت نفس داشته باشند و طبیعتاً اینها همه به هم وابسته است. نهایتاً آنهایی از این مرحله گذر میکنند که آدمهای قویتری هستند چه به لحاظ جسمی و چه به لحاظ روانی و این واقعیتی است که نمیشود کتمان کرد.
یک رفتار ضعیف خوب را تقویت کردن به رفتاردرمانی مربوط است
این روانشناس درباره مراحل رفتار درمانی از سنین کودکی اظهار داشت: در بچههای زیر شش یا هفت سال، معمولاً آن مکتبی که خیلی کاربرد دارد، مکتب رفتار درمانی است. یعنی چه؟ یعنی اینکه شما در مورد یک بچه تا بچه شش هفت ساله یا هشت ساله، نمیتوانید روانکاوی کنید یا مثلاً روشهای رفتاردرمانی شناختی کار کنید. حالا موضوع اصلی این است که شما اگر شیوههای رفتار درمانی را بلد باشی، میتوانی به راحتی یک بچه را تربیت کنید، خیلی راحت است. البته شاید به طور سنتی این شیوههای رفتاردرمانی را به صورت تنبیه و تشویق در همه فرهنگها وجود دارد و تنبیه و تشویق به شکلهای متفاوت میتواند شکلی از رفتاردرمانی باشد و این بخش آن که شما چگونه میتوانید یک رفتار را شکل بدهید یا یک رفتار ضعیف خوب را تقویت کنید. ببینید یک رفتار ضعیف خوب را تقویت کردن به رفتاردرمانی مربوط است. شکل دهی یک رفتاری که هنوز در شخص به وجود نیامده باز به رفتاردرمانی مربوط میشود یا کاهش یک رفتار آسیبزننده در کودک باز به رفتار درمانی مربوط میشود که شما بایستی مثلاً تکنیکهای آن را بلد باشید که چطور یک رفتار آسیبزننده را کاهش بدهی، رفتار ضعیف خوب را تقویت کنید. یا اینکه اصلاً یک رفتار جدید را در کودک شکل بدهید و تکنیکهای این خیلی مشخص است و این از این. بعد اینکه مثلاً چطوری به سؤالات کودکان، این بیشتر از سنین هشت نه سالگی به وجود میآید که چطوری ما مثلاً به سؤالات بچهها جواب بدهیم که بایستی شما مراحل رشد روانی بچهها را بلد باشید.
یکی از عوامل حتی اختلالات روانی در بزرگترها همین هست که مثلاً از کودکی در پدر و مادر رفتارهای متناقض دیده است
وی افزود: خیلی افراد مراجعه میکنند برای درمان مثلاً برای رفتارهای بچههایشان، مشکلاتی که وجود دارد، بعد ما کمکم میکشانیم به اینکه مشکل خودت چیست و بعد برمیگردد به اینکه اول تو خودت را بشناس بعد طرف میآید خودش را میشناسد، بعد برمیگردد به اینکه رابطه تو با همسرت چطوری است. پس اول شما باید خودت را بشناسی. دو، همسرت را بشناسی و بعد رابطه خودت را با همسرت. از آنجا شروع میشود. مثلاً یک مورد این هست که تربیت تو، آن شیوههای رفتاریای که تو به عنوان مادر یا پدر داری، با شیوههای رفتاری همسر تو متفاوت است. گفته میشود که بدترین چیز این هست که کودک در معرض یک رفتار متناقض قرار بگیرد. یعنی از یک طرف مثلاً پدر یک موضوعی را مطرح میکند و مثلاً یک کودک یا نوجوان منع میکند، ولی بعد مادر از آن مورد حمایت میکند. چرا؟ برای اینکه اساساً با شیوه تربیتی همسر خودش موافق نیست. پس اولین موضوع این هست که شمای همسر با طرف مقابلت باید به یک توافقی برسی و بعد در خانوادههایی که فکر میکنی چهار پنج نفر هستند، سه تا بچه دارند یا دو تا بچه دارند، ما جبههبندی میبینیم. یعنی مثلاً دو تا از بچهها طرف مادر هستند، یکی از بچهها طرف پدر است یا هر سه طرف مادر هستند، اینجا جبهه وجود دارد. جبهههای روانی وجود دارد که ناخودآگاه آن هم باز تولید مشکل میکند.
بهترین حالت اینکه شخص خودش را بشناسد
دکتر راستی بیان داشت: کسانی که رفتارهای متناقض میبینند، یکی از عوامل حتی اختلالات روانی در بزرگترها همین هست که مثلاً از کودکی در پدر و مادر رفتارهای متناقض دیده است یا در خود یک فعالیت مثلاً مادر یک روزی نسبت به یک رفتار بچه یک واکنش شدیدی نشان داده است، در یک مور دیگر از او گذشت کرده است. این بچه دچار تناقض میشود که مثلاً رفتار من چه اشکالی دارد که مثلاً یک روز مادر بیخیال میشود، یک روز… بعد خود همین دو قطبیها، یکی از عوامل روانی بیماریهای دو قطبی میگویند همین است که الآن خیلی به وفور وجود دارد؛ که اصطلاحاً بایکولار میگویند، دوقطبی میگویند. حالا نه فقط افسردگی، قبلاً به آن میگفتند مانیک شیدایی یا افسردگی، ولی الآن میگویند دوقطبی. یعنی طرف مثلاً یک روز حالش خوب است، یک روز بد است، عامیانه آن اینطوری است. یک، آیا من آدم سالمی هستم که میخواهم ازدواج کنم یا باید بررسی شود که شما اصلاً آن صلاحیت ازدواج یعنی تشکیل خانواده جدید را دارید. برخی از افراد نباید ازدواج کنند، متأسفانه ازدواج میکنند، برای همین است که آمار طلاق بالا است. به خاطر این است که افراد آن بلوغ برای ازدواج را ندارند، بعد میروند ازدواج میکنند. بعد هم بچه هم میآورند و بعد آن بچه هم مشکلدار میشود. بعد با داشتن دو تا، سه تا بچه طلاق میگیرند. بعد آن سرنوشت بچههای طلاق چه میشود، این هم خودش در جامعه یک معضلی پیش میآید. همه اینها مواردی هست که آدم باید دقت کند. بهترین حالت اینکه شخص خودش را بشناسد و حالا نمیگویم همه باید روانکاوی بشوند، ولی یک مقداری دنبال این باشد که درون خودش را بکاود و ببیند مشکل او چیست. بعد این باعث میشود که وقتی که خودت را شناختی، شخصی هم که برای زندگی مشترک انتخاب میکنی، طبیعتاً بهتر خواهد شد، ولی یک آدم ناسالم میرود یک آدم ناسالم را انتخاب میکند، بعد دو تا آدم ناسالم به جان هم میافتند و بعد خیلی مشکلاتی که الآن به وجود میآید میشود.
منبع: شفقنا